مهدیا!
مهدیا!
تو همانی که انتظار آمدنت به شیرینی شکفتن گلی در برهوت یخ زده ی هستی است.
تو همان بلور نقره ای ترک ناخورده ی ذهن آدمیان پریشان روزگار عاشق پیشه ی فرهاد صفتی .
تو انعکاس صدای خش خش برگهای زرد پاییزی که هنگام عبور عابر پیاده از خیابان خط کشی نشده ی وهم ، در گوش باد می پیچی!
تو طلوع غروب سلطنت شیطان مریدان گرگ صفت آدمی نژاد صورتی.
تو خورشیدترین موج به ساحل نخورده ی محبت و عشق خدایی که هرگز برای تابیدنت دیر نیست.
چه زیبا گفته است سهراب : صدا کن مرا! صدای تو خوب است!
وبدان: پرندگان در قفس مانده ی آواز در گلو خشکیده، همه گوش به زنگ ندای انا بقیه الله تو، امیدوار رهایی اند.
پس بیا و بتاب!